کد خبر: 3012 | تاریخ انتشار: ۰:۰۰:۳۲ - سه شنبه ۲۲ فرو ۱۳۹۱ | بدون نظر | |

سالمندان قربانی جدال نادرها و سیمین ها

سالمندی یک پدیده جهانی در حال گسترش است. در ایران نیز با اقدامات مناسب بهداشتی میزان امید به زندگی به 72 سال افزایش یافته و پیش‌بینی می‌شود تا سال 1400 تعداد سالمندان کشور به 10 میلیون نفر یعنی حدود 10 درصد جمعیت کشور برسد.

ارزش های اجتماعی می گوید: سالمندان محور محبت و مهربانی هستند، تجربیات مفید و گسترده ای دارند، می توانند درانتقال فرهنگ و ارزش ها در جامعه تاثیرگذار باشند، اصول دینی می گوید سالمندان باید در کنار دیگر اعضای خانواده با عزت و سربلندی زندگی کنند.

آمارها می گوید: نگهداری بین 10 تا 12 هزار سالمند در آسایشگاه ها در مقایسه با آمار پنج میلیون و 100 هزار نفری سالمندان کشور ناچیز است اما واقعیت این است که بسیاری از کهنسالان که هم اکنون در خانه هایی گذران عمر می کنند که فقط اسم خانه را یدک می کشند نیازمند توجه هستند. نیازمند به اینکه کسی به آنها به عنوان انسان های قابل ترحم و به چشم حقارت نگاه نکند.

فرقی نمی کند که این خانه دولتی باشد یا خصوصی، چند اتاق دارد، سالن ورزش داشته باشد یا نه، مهم این است که او را به اینجا آورده اند، پیرزنی است 71 ساله، اسمش ‘مریم’ است، می گوید سه دختر دارد و بچه هایش در تهران زندگی می کنند.

مریم خانم دیابت دارد و انگشتان پایش زخم شده، این را خودش می گوید ولی زخم را نشان من نمی دهد شاید بخاطر غروری که دارد، همان غرور است که وقتی علت آمدنش به خانه سالمندان را توضیح می دهد در صدایش موج می زند: ‘خودم خواستم مرا به اینجا بیاورند تا هم خودشان راحت باشند هم من’.

هم اتاقی 74 ساله اش ‘شمسی’ نام دارد، می پرد وسط حرفمان و می گوید: چرا نمی گویی دخترها و دامادهایت سر اینکه تو را نگه دارند یا نه دعوا می کردند؟

بانوی 71 ساله در حالیکه عصا زنان از ما دور می شود می گوید: دعوا نمک زندگی است، حالا که من آمدم اینجا و آنها راحت شدند.

شمسی خانم سری تکان می دهد و در حالیکه صورت مرا به سمت خودش برمی گرداند می گوید: می بینی؟ اصلا قبول نمی کند که دخترهایش برای حفظ زندگی خودشان او را رها کرده اند، حالا هفته ای یک بار زنگ می زنند حالش را می پرسند وظیفه شان است.

وقتی از شمسی خانم می پرسم خودش برای چه اینجاست گفت: خانه ای که با شوهر خدا بیامرزم در آن زندگی می کردیم را فروختم تا خرج جهیزیه دو دختر و ازدواج دو پسرم را بدهم، وقتی آنها سر و سامان گرفتند خودم به یک خانه اجاره ای رفتم و با حقوق بازنشستگی شوهر مرحومم گذران زندگی کردم، بعد از مدتی پچ پچ بچه ها بلند شد که هزینه اجاره خانه مادر بالاست، او را به خانه خودمان بیاوریم، با رفتن من به خانه آنها نق نق نوه ها شروع شد که مادر بزرگ در اتاق ما نخوابد، عروس هایم کارمند هستند می گفتند نمی توانند مرخصی بگیرند و در خانه بمانند و مرا تر و خشک کنند، دخترهایم جلوی فامیل شوهرشان سر افکنده بودند که از من مواظبت می کنند، خلاصه سر اینکه مرا هفته ای نگه دارند یا ماهانه دعوایشان شد و یک روز دیدم مرا به این خانه سالمندان آورده اند.

شمسی خانم ادامه داد: با اینکه این دعواها سه سال ادامه داشت و من هر بار که دخترها، دامادها، پسرها و عروس هایم برای نگهداری من دعوایشان می شد احساس شرمساری می کردم باز دلم خوش بود که در کنار بچه هایم هستم اما این جدال بزرگترها باعث شده بود نوه هایم که نوجوان هستند هم برای من احترام قائل نباشند.

در قسمت نگهداری مردان دو مددکار در حال تعویض لباس یکی از سالمندان هستند، پیرمرد 88 ساله ای است که می گویند استاد دانشگاه بوده ولی به بیماری افسردگی مبتلاست، وقتی کنار تختش می نشینم اولین جمله اش این است: ‘دیگر کسی حرمت موی سپید را ندارد’.

مددکاری که لباس او را مرتب می کند می گوید: ‘استاد’ بچه های شما که هر هفته به شما سر می زنند؛ پیرمرد سری تکان می دهد و در حالی که عینکش را از دست مددکار می گیرد می گوید: آنها فکر می کنند من یک آدم از کار افتاده هستم، آنها حوصله نگهداری مرا ندارند، آنها حاضرند این همه برای نگهداری من در این خانه سالمندان هزینه کنند ولی به من برای رفتن به دستشویی کمک نکنند!

مددکار سری تکان می دهد و می رود، پیرمرد با رفتن او رو به من کرد و ادامه داد: دختر و دامادم که خارج از کشور هستند و سال تا سال آنها را نمی بینم، عروسم در دانشگاه شاگرد خودم بود، شاگردم! همین آدم که مثلا تحصیلات عالیه دارد به من گفت ‘آقاجون من نمی توانم در یک وعده دو جور غذا درست کنم آخه رژیم غذایی شما به ما و بچه ها نمی خورد’، نوه ام که 17 ساله است مرا پشت کامپیوترش برد و گفت ‘آقاجون نگاه کن این عکس یکی از بهترین خانه های سالمندان است شما آنجا با هم سن و سالهایتان راحت تر خواهید بود و مطمئن باشید اگر به آنجا بروید بخاطر بی مهری ما نیست بلکه چون ما خیلی دوستتان داریم می خواهیم شما در بهترین شرایط باشید’ پسرم را که من او را روی تخم چشم هایم بزرگ کردم به من می گفت: ‘آقاجون قبول کن که برای ما سخت است شما را همراه خودمان به مسافرت ببریم و نمی توانیم شما را در خانه تنها بگذاریم’

استاد 88 ساله که به قول خودش هزاران دانشجو زیر دستش تعلیم دیده اند منتظر پنج شنبه هاست خودش می گوید دختر، داماد و فرزندانشان را که خارج از کشور زندگی می کند پنج سال است ندیده، منتظر پنجشنبه هاست تا لااقل پسر، عروس و نوه هایش را ببیند حتی اگر در چشم آنها اجبار برای این حضور هفتگی را احساس کند، می گوید نمی خواهم احساس زندگی را فراموش کنم.

موقع رفتن از خانه ای است که اسم خانه را یدک می کشد، پیرمرد از من می خواهد اسمش را ننویسم چون ممکن است دانشجویانش او را بشناسند، مریم خانم روی نیمکتی نشسته و با زخم انگشتان پایش ور می رود و شمسی خانم از اتاقش برایم دست تکان می دهد.

اما آنجا در خانه ای که واقعا خانه است جدال ‘نادر’ و ‘سیمین’ تمام شده، اعضای خانواده نشسته اند و در مورد فیلم، بازیگرها، فیلمنامه، کارگردانی، تصویر برداری، صدابرداری و جایزه های این جدایی بحث می کنند، برنده جایزه اسکار دیدن این فیلم در جمع صمیمی خانواده، دختر کوچک است، زمانی که حوله حمام پدر بزرگ را در دست می گیرد و می گوید: مگر نگفتید بابا بزرگ به یک خانه دیگر رفته، شاید او دلش بخواهد حمام کند برویم مثل آن وقت ها کمکش کنیم…

پنج شنبه آخرین روز هفته سلامت به عنوان روز سالمندی و کرامت اجتماعی نامگذاری شده است.

RelatedPost

استفاده از این مطلب با ذکر منبع بلامانع است
کلمات کلیدی این خبر:

ارسال نظر


آخرین موضوعات